كارش دستمزد معيني نداشت مثلا باباي من كه جاليزكار بود و معمولا تابستون ها با اقا رضا كار داشت براش بادمجون ميبرد! رضا كه بعدها فهميدم خبرنگار روزنامه اطلاعات بوده ميگفت قلم من نمك ندارد، هر كس با عريضه من حاكم ميشود ميگويد حقم بود، ولي محكوم ميشود گور پدر من را خيس ميكند.
بعدا كه انقلاب شد و رفتم دانشگاه با " محمود صارمي" هم اتاق شدم يادش به خير! ساختمان ١٧ كوي دانشگاه !! فرداي شبي كه توي غذاخوري كوي دانشگاه بين آشپز چاق و دانشجويي سر "ته ديگ" دعوا شد و به خيابان كارگر كشيده شد "بي بي سي" در صدر اخبارش گفت: درگيري در كوي دانشگاه بر سر ازادي بيان!! محمود ميگفت : اگر صدا و سيماي خودمان اين خبر را پوشش داده بود "بي بي سي" دروغ به خورد مردم نميداد.
از رضاي اطلاعات دهه پنجاه تا محمود سي سال بعدش ، و حالا كه بيست سال از جنايت هفده مرداد طالبان گذشته، هميشه خبرنگار كوتاه ترين ديوار و شمعي بوده و هست كه در جشن تولد و شام غريبان بايد يكپا بايستد و روشنگري كند و كتك بخورد و كتلت بشود تا تمام شود مثل همكاراني كه تا بودند در كمال مظلوميت بدون امنيت شغلي با حداقل حقوق و اتيه كاري و بيمه اي براي خود و خانواده همواره نگرانشان بر لبه تيغ رسانه قلم زدند و خبرنگاري كردند و وقتي رفتند چنان فراموش شدند كه گويي هيچوقت نبودند!! چرا؟ چون قلمشان نمك ندارد و دستشان بايد قلم شود تا قلم نگيرند و خواب چرك چاكرينِ "ريا و ريال و رياست" را اشفته نكنند.
نویسنده: سعید شفیعیان