«محمد قاضی» مترجم نامدار ایرانی می نویسد:
«جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات ها را ثبت نمایم. در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی های درشت و سرحال شنا می کنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می کردند. کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود، گقت: آقای قاضی، این ماهی ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرات صید آنان را ندارد. چند سال پیش گربه ای قصد شکار بچه ماهی ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید. سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آنچنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تایید این ماجرای شگفت انگیز گفتند. شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیس های معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند. ضمن صرف غذا گفتم: کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید. به سادگی گفت: ماهی های همان چشمه امامزاده هستند! لقمه غذا در گلویم گیر کرد. حال مرا که دید قهقهه ای سر داد و مفصل خندید و گفت: نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و این ها را باور کردید؟ من از جوانی مسئول اداره ده شدم اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.»
حالا همان ها که ماهی چاق و چله «مارک ویلموتس» را سر سفره خودشان بردند، می گویند اگر «آندره آ استراماچونی» بیاید، همه تان سنگ می شوید.
نویسنده: محمدحیرانی