پریسا الیاسی/ به گزارش دیوان نیوز؛ شارلوت ولز اسکاتلندی خاطرهها و تجربههای زندگی خودش را دستآویزی برای ساخت این فیلم قرار داده است. در فیلم همهچیز با یک خاطره شروع میشود و با همان خاطره پایان مییابد؛ بدون آنکه در این بین چیزی اضافه شود و یا عمق پیدا کند. «افترسان» داستان زیادی برای تعریفکردن ندارد و این فیلم برای آندسته از مخاطبانی که بدنبال یک سینمای قصهگو هستند مطلقا آوردهای ندارد. «افترسان» فیلم عجیبی است؛ به قدری ساده است که بنظر میرسد چیزی برای ارائه ندارد و درعینحال پیچیده است چنانکه برای فهمیدنش باید دوباره و چندباره آن را مرور کرد. «افترسان» فیلم متناقضی است چرا که درعینحالی که بار دراماتیک ویژهای ندارد، اما احساسات مخاطب را درگیر خودش میکند. فیلم کند و کشدار پیش میرود، اما مخاطب را تا آخرین لحظه بدنبال خود میکشاند و این تماما اعجاز سینما و هنر سازندگانش است که از یک خاطرهبازی ساده فیلمی عمیق و ماندگار خلق کرده است.
«افترسان» / بعد از آفتاب، روایت سفر چند روزۀ سوفی با پدرش کالم به منطقهای در ترکیه است. سوفی در بزرگسالی و در روز تولدش درحالیکه سنش به اندازۀ سن پدرش در آن روزها است آن سفر را که از قضا همزمان با تولد پدرش هم بود به خاطر میآورد. در فیلم با یک فلاشبک بلند مواجهیم. بطوریکه مدت زمان زیادی از فیلم مربوط به آن سفر سوفی و پدرش است که همین فلاشبک خود به دو صورت روایت میشود؛ بخشهایی از آن از فیلمی است که همان سال بوسیلۀ یک دوربین هندیکم گرفته شد و سوفی در زمان حال مشغول تماشای آن است؛ بخش دیگر مربوط به خاطراتی است که در ذهن سوفی از آن سفر حک شده و هیچ دوربینی بجز ذهنش آن را ثبت نکرده است. بخشهایی از فیلم که در آن به خلوت شخصیت کالم ورود میکند به صورت سوم شخص روایت میشود، چرا که سوفی از آن لحظات بیاطلاع بوده است. فیلمنامه بصورت خردهپیرنگ نوشته شده است. ولز جسورانه قواعد فیلمنامهنویسی کلاسیک را در هم میریزد و با بهمریختگی در روایت بتدریج لایههای درونی اثر را آشکار میکند. مثل همان خاطرهای که بتدریج و با گذشت زمان برای سوفی آشکارتر شد و یا مثل همان عکس فوری که سوفی و پدرش در رستوران انداختند و در یک نمای کلوزشات وضوح تدریجی آن عکس به نمایش در آمد. این همان کاری است که شارلوت ولز با مخاطبان فیلمش میکند؛ برای واضح دیدن و فهمیدن آنچه که در آن سفر بر این پدر و دختر گذشته باید صبور بود تا بتدریج پی به آن برد.
در صحنۀ آغازین، تصاویر فیلمِ ویدئویی مربوط به آن سفر نمایش داده میشود. سوفی درحال فیلمبرداری از کالم است؛ فیلمبرداری که بصورت کاملا آماتور با دست لرزان و قابهای کج و معوج انجام شده است. فیلم روی چهرۀ کالم استاپ میشود و در گوشۀ سمت راست، تصویر محوی از زنی دیده میشود؛ به این معنا که فیلم درحال پخش از صفحۀ نمایشگر است و کسی که دارد آن را میبیند تصویرش روی صفحه نمایشگر افتاده است. اینجا اولین مواجهۀ مخاطب با سوفی در بزرگسالی است. هرچند که بسیار محو و ناپیدا سوفی را بهتصویر میکشد، اما کدی به مخاطب میدهد که کسی درحال تماشای خاطرات گذشته است. سوفی همراه با مادرش زندگی میکند و این سفر چند روزه غنیمتی است برای پدر و دختر تا کنار هم بودن را تجربه کنند. کالم آنقدری جوان است که دیگران او را با برادر سوفی اشتباه میگیرند، اما درعینحال آنقدری با تجربه است که بداند چطور با دختر یازدهسالهاش کنار بیاید. بعد از نوار ویدئویی و دوربین، بیشتر چیزی که در فیلم روی آن مانور داده شده و اسم فیلم هم برگرفته از آن است؛ لوسیون ضد آفتابی است که کالم به کرات در طول سفر برای جلوگیری از آفتابسوختگی به بدن سوفی میمالد. کالم حواسش کاملا به سوفی است و این را در سکانسی که با جدیت سعی دارد به او دفاع شخصی را یاد بدهد بوضوح دیده میشود. کالم یک پدر حمایتگر است اما درعینحال آنچنان با دخترش صمیمی است که میتواند با او راجع به رابطهها و پارتنرهایی که داشته صحبت کند. از آن طرف سوفی هم دختر بالغی است که بیشتر از سنش میفهمد و درک میکند و گاهی جای آنها در رابطه با هم عوض میشود و اینطور بنظر میرسد که سوفی درحال مادریکردن برای پدرش است. کالم مدام درحال تقلاست برای آنکه سوفی لحظات خوبی را با او بگذراند و البته که مؤفق هم میشود، اما در خلوتش داستان چیز دیگری است. در خلوت کالم بدون حضور سوفی همهچیز در یک اتمسفر دیگری میگذرد. کالم مدام درحال انجام تمرینات تایچی است و در میان وسایلش کتابهای مربوط به مدیتیشن دیده میشود؛ با همه اینها اما چیزی در درونش ناآرام است. ریشه این ناآرامی و علتش در طول فیلم هرگز مشخص نمیشود، چرا که شارلوت ولز قرار نیست همهچیز را آشکارا نشان دهد و کارکترهایش با صدای بلند آن را فریاد بزنند. بهمحض ورود به هتل کالم متوجه میشود که بجای اتاق دو تخته، اتاق یک تخته به آنها تحویل داده شدهاست. کالم همان کاری را میکند که هر پدری در آن موقعیت آن را انجام میدهد؛ سوفی غرق در خواب را روی تخت میخواباند و خودش جایی را برای خوابش درست میکند؛ گویی پدر از همان ابتدا جایی نداشته و ندارد و این تقلای بیپایانی است برای یافتن جای درستش در زندگی. کالم یک پدر تمامعیار است حتی اگر احساس ناکافیبودن دست از سرش برندارد.
رابطۀ کالم با سوفی از نابترین رابطههای پدر دختری در سینماست. فیلمهای با محوریت موضوعی روابط بین پدران و دختران در سینما کم نبوده است. از پدر فداکار «taken» گرفته تا جرج کلونی پدر تنهای دو دختر فیلم « The Descendants» و فیلمهایی که این اواخر ساخته شدهاند: پدر ویلیامزها در فیلم «شاه ریچارد» و البته جدیدترین پدر و دختر سینما که توسط آرونوفسکی در فیلم «نهنگ» بهتصویر در آمده، اما آنچه رابطۀ پدر و دختری «افترسان» را تا این اندازه ناب کرده بیش از همهچیز به بازی درخشان بازیگرانش برمیگردد. در فیلم اگرچه با کارکترهای ویژهای مواجه نیستیم و شخصیتها در طول داستان توسعه پیدا نمیکنند، اما نحوۀ بازی بازیگران بهقدری طبیعی و باورپذیر است که مخاطب گویی درحال تماشای یک فیلم خانوادگی واقعی از یک پدر و دختر است. پاول مسکال که پیش از این با نقشآفرینی در سریال «مردم معمولی» شناخته شدهبود در کنار فرانکی کوریو دختر یازدهسالهای که در اولین نقشآفرینیاش بطرز خیرهکنندهای از پس آن بر آمده، پدر و دختر ماندگار این فیلم را ساختهاند. شیمی بین این دو بازیگر خارقالعاده است و اگرچه در واقعیت بیش از 14 سال با هم اختلاف سنی ندارند، اما بطرز شگفتانگیزی نقش یک پدر و دختر را بازی کردهاند. فرانکی کوریو از بین بیش از هشتصد متقاضی برای این نقشآفرینی انتخاب شده که بنظر میرسد انتخابی بهتر از این نمیتوانست وجود داشته باشد. شارلوت ولز برای نزدیکی و ایجاد صمیمت بین این دو بازیگر بهمدت دو هفته آنها را به یک هتل تفریحی فرستاد تا آنجا در یک لوکیشن واقعی تمریناتشان را انجام دهند. شارلوت ولز با هوشمندی تمرینهای انفرادی پل مسکال را از فرانکی کوریو مخفی میکرده و فرانکی کوریو بههیچعنوان از تمرینهای مربوط به پل مسکال آگاه نبوده درست همانطور که سوفی از خلوت و تنهایی پدرش بیاطلاع بودهاست. با دانستن این اتفاقات دیگر درک این میزان باور پذیری بازی دو شخصیت اصلی مشکل نیست.
فیلم در کنار ایدۀ محوری رابطه پدر دختری موضوع دیگری هم مطرح میکند. «بلوغ»، مسئلۀ دیگری است که در فیلم مطرح میشود. سوفی بهعنوان دختری در آستانۀ بلوغ که نسبت به سنش درک بیشتری هم دارد کنجکاوانه به رابطۀ بین دخترها و پسرهای جوان نگاه میکند و نسبت به این مسئله حس کنجکاوی دارد. فیلم از کنجکاوی نسبت به مسئله بلوغ فراتر نمیرود و به همین اندازه کفایت میکند؛ درست مثل ایدۀ محوری فیلم این ایدۀ فرعی هم فقط در حد مطرحشدن باقی میماند. فیلم تعمدا پاسخِ پرسشهای بسیاری را نمیدهد از جمله اینکه مشکل اصلی کالم چیست؟ آن سفر یادآور چه چیزی است که سوفی بزرگسال آنچنان با حزن مشغول تماشای فیلم است؟ آیا آن سفر آخرین دیدار سوفی و پدرش بود؟ آیا سوفی در این سن درحال تجربهکردن حسی است که پدرش آن زمان داشته؟ یا سوفی تازه متوجه شده که بر پدرش چه گذشته و حالا حسرت کمکنکردن به او رهایش نمیکند؟ و پرسشهای بسیار دیگری که بعد از تمامشدن فیلم هم مخاطب را رها نمیکند و بارها و بارها به آن فکر میکند و برای آن سناریو میچیند. فیلم با یک ریتم آرام و بدون فراز و فرود پیش میرود، تمام کشمکشها درونی است و آنچه که هست تماما تصویر است. شارلوت ولز دست به خلق تصاویر تأثیرگذاری زده است. او صدای بیامان امواج دریا را به سکوت محض پیوند میدهد؛ صدای نفسکشیدن سوفی را به روی تصویر تلاش کالم برای روشنکردن سیگار میگذارد؛pov سوفی را به مخاطب میدهد زمانی که روی تخت بصورت برعکس دراز کشیده و کالم بصورت وارونه نمایش داده میشود؛ در یک قاب قرینه کالم در سمت راست تصویر در یک طیف رنگ سرد درحال دردکشیدن هنگام باز کردن گچ دستش نشان داده میشود و در سمت دیگر سوفی در یک طیف رنگ گرم مشغول کتاب خواندن اما در این بین وصلشدن سکانس خوابیدن کالم به سکانس بیدارشدن سوفی از خواب در بزرگسالی و قدم گذاشتن روی قالیچهای که پدرش در همان سفر خریدهبود ماندگارتر از هر تصویر دیگری در فیلم است. این وصلشدن سکانس گذشته به حال ظرف زمان را بهم میریزد و گذشته و حال را در هم ادغام میکند گویی سوفی هنوز در همان سفر و در کنار پدرش باقیمانده. شاهسکانس این فیلم متعلق به سکانس پایانی است. سوفی بزرگسال روی مبل نشسته و مشغول تماشای لحظات پایانی فیلم آن سفر است؛ دوربین شارلوت ولز میچرخد و در آن سوی تصویر کالم را نشان میدهد درحالیکه دوربین را خاموش میکند و از در سالن فرودگاه بیرون میرود؛ قاب خالی میشود و مخاطب را با سؤالهای بیپایان تنها میگذارد. برای درک ظرایف موجود در فیلم و برای به غلیان در آمدن احساسات نیاز است که «افترسان» را بیش از یکبار دید. بیشک در هر بار تماشا، این فیلم چیزی برای غافلگیری رو میکند. شارلوت ولز در اولین تجربهاش دست به کاری بزرگ زده و داستانی تماما حسی و درونی را بهتصویر کشیده است. او جزئیات بسیاری از فیلم را از زندگی واقعی خودش وام گرفته است برای مثال تمرینات تایچی کالم چیزی است که ولز از پدر و برادرش به یاد دارد. بنظر میرسد «افترسان» از آن دست فیلمهایی است که چون از دل برآمده و لاجرم بر دل نیز خواهد نشست.