دیوان نیوز، ایمان عظیمی- بهانه ام شد تماشای چندین باره و متاخر «شاخ گاو» که به زعم نگارنده همراه «روز باشکوه» از جذاب ترین تجربه های زیستی بیست و اندی ساله ام از زندگی و سینماست. اگر از این منظر [جذابیت] به آثار متهورانه و پیشروی عیاری توجه کنیم پی به جذابیت بی حد و حصر این فیلم ها می بریم. جذابیتی که در عین سادگی شِمایی از خود زندگی است با تمام فراز و فرودهایش. عیاری بی آنکه نیازی به فیل هوا کردن و بریدن گوش نهادهای نفتی داشته باشد هویت و ایرانیتمان را با تمام کژی ها، نا آراستگی ها و همچنین فضايل اخلاقی به تصویر در می آورد بی آنکه همچون دیگر فیلمسازان سلف و خلف خود در سینمای به اصطلاح اجتماعی، خود را مصلح نشان بدهد و از این بابت اسباب تفرعن و غرور خویش را فراهم سازد. جذابیت حلقه مفقوده اکثر آثار میانمایه و بعضا مستهجن سینمای ایران است. گویی جذابیت وصله ی ناجور سینمایی است که ادعای اجتماعی بودن آن در ضدیت کامل با جذاب بودن به شمار می رود و باید این وصف دهشتناک را از بدنه فیلم زدود. این تصور بدوی بیش از پیش در عصر حاضر در سینمای نحیف ایران به ترک تازی خود ادامه می دهد و دشمن سلیقه های تربیت شده و پویاست. در مواجهه با سینمایی که نیک است از آن به عنوان «فیلمسازی در چاه ویل سندروم فرهادیسم» یاد کنیم به دنبال اصالت همچون سوزنی در انبار کاه بگردیم تا شاید گوهری همانند عیاری ها نصیبمان شود.
براي شناخت جامعه ايران بصورت فشرده كافي ست تا نگاهي به مستند «تازه نفس ها» بيندازيم و از وراي تصوير سازي غني عياري از انقلاب، به اين پديده فرهنگي از بُعد جذاب بودن نظر بیافكنيم. عياري با قرار دادن چند روايت خرده پيرنگ و به اصطلاح نارس از مفهوم انقلاب، در مقام يك پيشگو (كه پشت دوربين قرار گرفته و بدون استفاده از گفتار متن به ثبت بي كم و كاست واقعه مي پردازد) آرام و به تدريج به اولين هنرمندي تبديل مي شود كه به زيبايي شناختي تصويري از مفهوم عميق «انقلاب ٥٧» دست پيدا مي كند .
زيست اجتماعي يك هنرمند (و نه كارورز هنر و هنرمند در مفهوم غلط و اُمي: يك بازيگر و خواننده پاپ «حتي» بغايت خوب) از زيست هنري وي دور نيست. فيلمساز جنوبي ما در همين اجتماع زندگي كرده و آثار وي از بستر زماني و مكاني ايران زمين به هيچ روي جدا و تك افتاده نيست. كافي است به كارنامه عموما پُربار كارگردان شهيرمان سرك بكشيم تا متوجه شويم دغدغه مندي اجتماعي عاري از ادعاهاي پوچ ملودرام سازان پرهياهوي سال هاي اخير، به علاوه درك پديده هاي پيراموني از جامعه به شكلي هنرمندانه كه نتيجه اي جز خلق هنر به مفهوم خاص كلمه به همراه ندارد تا چه حد به پويايي يك اثر از نگاه بيننده و استمرار داشتن در ذهن وي كمك مي كند.
در «آباداني ها» به اسلوب اسلاف ايتاليايي اش گريزي به سبك نئورئاليسم زده و با ملاك قرار دادن فيلم «دزد دوچرخه» (ويتوريو دِسيكا) با هوشمندي زبانزد و تطبيق زندگي آن روزهاي مردم ايتاليا و همپوشاني اش با آن روزهاي ايرانيان جنگ زده، در فرم و محتوا به خلق اثري رسيده كه مصداق موفق بروز «بينامتنيت» قلمداد مي شود و از اين رو مثال نقضي است بر ارزش مافوق تصوري كه عموم منتقدان براي تئوري مولف قائل مي شدند.
در «تنوره ديو» به نمايش دادن خوي سيري ناپذير انسان از دست يازيدن به منابع حياتي پرده برداري مي كند و با نزديك شدن به فرم فيلم هاي وسترن دهه پنجاه ميلادي (از اين تمهيد در فيلم «آنسوي آتش» هم بهره مي برد) به نقد «خوي حيواني انسان در برخورد با هم نوع و طبيعت» (به عنوان يك كاراكتر هميشگي زندگي آدميزاد) تمايل پيدا مي كند.
«شبح كژدم» متمايزترين اثر دهه شصتي آقای عياري در مقام فيلمساز محسوب مي شود. او در اين فيلم به درون شوريده محمود (با بازي درخشان «جهانگير الماسي») نفوذ مي كند و روان ِرنجورش را در برخورد با پديده هايي كه به صورت نامحسوس كمر به قتل استعداد و انگيزه فيلمسازي اش بسته اند را نمايان مي كند. اينكه چطور يك پديده دست به كار مي شود تا نابودگري پيشه كند و دست به اقداماتي بزند كه از وي نبايد انتظار داشته باشيم، در مفهوم سينمايي بسيار جذاب جلوه مي كند. بي آنكه به رسم مالوف فيلم هاي آن روزگار از سينما دور و به بلندگويي براي رساندن يك پيام صرفا اخلاقي نزديك باشد. نقطه اتكاي شبح كژدم صرفا جادوي سينما و متعلقاتش به ويژه «تدوين» است.
«شاخ گاو» فيلم به يادماندني ديگري از کیانوش عياري است كه مي توان از آن به عنوان سرگرم كننده ترين اثر وي هم نام برد. شخصيت محوري فيلم مجموعه بازيگران خردسالي هستند كه به خوبي هدايت شده اند تا روايت حول محور آن ها شكل بگيرد. تمِ «اتحاد» و «همبستگي» حلقه اي است كه لحظه به لحظه در بستر روايي فيلم حس مي شود و در هماهنگي كامل با ديگر حلقه ها (بازي هاي درخشان، فيلمبرداري و كارگرداني حساب شده در به نمايش گذاشتن ميزانسن هاي ملتهب) زنجير متصل و محكم ساختمان درام يك اثر را برجسته مي سازد.
عياري در «بودن و نبودن» به مسئله اهداي عضو و توام با آن به پديده اي تحت عنوان «مشكلات اقليت هاي مذهبي و قومي» و نيازهايشان كه در تصادم با نيازهاي اكثريت قرار گرفته گرايش پيدا مي كند. اينكه «شوونيسم فرهنگي» ما ايرانيان كه از عدم آموزش نشات مي گيرد چطور مي تواند در موضوع اهداي عضو كه ريشه در از خودگذشتي و احسان دارد بروز كند، خود حكايتي است كه عياري با چيره دستي تمام با بهره گيري از يك ساختار خطي مستند وار داستانش را بي لكنت و به سينمايي ترين شكل ممكن روايت مي كند.
فيلمساز در تجربه اي ديگر به فيلمي مي رسد كه داستانش در بستر زلزله ويرانگر بم روايت مي شود و چكيده اي است دردناك از آنچه در بم گذشته و شايد مجالي براي به تصوير در آوردنش حس نشده يا براي ديگر فيلمسازان عموما رانتي و جلوه طلب جذابيتي نداشته تا حتي گوشه چشمي به آن داشته باشند. «بيدار شو آرزو» سيزده سال رنگ پرده نديد تا در نتيجه به صورت محدود در گروه «هنر و تجربه» اكران شد. تم مصيبت و درد عصيانگري كه از زلزله ناشي مي شود دو گانه عجيبي در این اثر به وجود آورده؛ از بين تمام كساني كه كمك مي طلبند بايد به چه كسي كمك كرد؟
ساخت مجموعه تلويزيوني «روزگار قريب» به مديوم تلويزيون منزلت و جايگاه ويژه اي بخشيد. مردم از هر قشري (خواه عوام و خواه خواص) به تماشايش نشستند و اين سريال در جلب كردن نظر مخاطب كماكان يكي از بهترين هاي صدا و سيما در طول اين چهل و اندي سال به شمار مي رود. روزگار قريب شايد در نگاه نخست نه يك اثر نمايشي، بلكه به مثابه يك اثر «فوتورمان بيوگرافيك» صرفا تصاوير به هم پيوسته اي باشد براي خالي نماندن عريضه و از سر بازكردني به منظور نشان دادن نكات برجسته زندگي دكتر «محمد قريب»؛ اما هر چه پيش مي رويم اهميت اين مجموعه در خلق درام بيش از پيش معنا پيدا مي كند و به دراماتيك ترين اثر سيماي ملي در به تصوير كشيدن زندگي يكي از مشاهير وطني بدل مي شود. اثري كه در محتوا و مضمون از اسلوب ويژه گذشتگان خود كه در به تصوير درآوردن محسنات فرهنگ پيشينيان اين سرزمين به افراط مي رسيدند و فتيشيسم را همان سيما و سينماي ملي تعبير مي كردند آشنايي زدايي مي كند .
«خانه پدري» تکمله ای است بر همان نگاهي كه در روزگار قريب مجالي براي به تصویر کشیدن آن فرصت بروز يافته بود. اين اثر آخرين فيلم به نمايش درآمده (قبل از فيلم موخر «كاناپه» كه همچنان رنگ پرده را نديده!) آقای عياري و ايضا پرحاشيه ترين آن ها نيز هست. بررسي پديده خانه پدري خود مطلب پر و پيماني است كه شرح آن در اين مقال نمي گنجد و خود پرونده اي است جداگانه. اما فرامتني كه در هنگام و پس از توليد اين فيلم بر عياري گذشت خواه ناخواه ذهن نگارنده را به اين مسئله جلب كرد كه «نخبه كشي» در هر زمينه اي و به هر شكل و به واسطه هر كس به بيماري شايع اين روزگار تبديل شده و در اين راه به صغير و كبير هم رحم نمي كند. نخبه كشان در عصر حاضر به هر مستمسكي چنگ مي زنند كه از قِبَل تخريب آدم هاي بزرگ اين مملكت نام خود را مطرح كنند. خواه «احمد شاملو» باشد و خواه «كيانوش عياري» -كه به زعم نگارنده مهم ترين پديده فرهنگي منتج از انقلاب است- و به هيچ روي بر كسي پوشيده نيست كه کیانوش عياري سرافرازانه و تهي از ادعا بر قله سينماي اين كشور ايستاده و حفره هاي فرهنگي مان را به دراماتيك ترين شكل ممكن و به زبان تصویر به ما نشان مي دهد و از همين بابت نه تنها جزايش سرزنش نيست بلكه پاداش وي چيزي جز به پا ايستادن و كلاه از سر برداشتن نيست...
عکس از: کوروش جوان