دیوان نیوز، مهرداد تیموری- ... ولی بغض فروخفته در پی عزیز سفر کرده ای، اتفاقا در زمان شادی ها گریبان آدمی را محکم تر می گیرد. جای خالی آن نگاه عارفانه و آن صوت خَمّار که مست می کرد دل و جان هر آنکه حتی اندکی از دلش، درگیر این خاک آسمانی و سلوک عشق این ملت و تاریخ پر افتخارش بود و یا دلش با یاد و نام حسین و حسینیان می لرزید و کربلا همان نامی بود که عنان اشک را از وی می ربود، مگر می شود که پر شود و از دل برود؟ صحبت از غم فراق سردار دل ها «حاج قاسم» است. همان که سوگش هم به عزای حسین می ماند و هم سوگ سیاوش. همان که انگار هم آرش زمانه بود و هم نگهبان دوباره خیمه و خرگاه حرم اباعبدالله. تن پاره پاره اش هم یادآور پیکر اِربا اِربای شهدای کربلا بود و هم سینه چاک چاک تاریخ این سرزمین زخم خورده از کین دشمن عداء. یادآور سرداران عارف تاریخ ایران که انگار رجعت کرده بود از دل تاریخ این کهن دیار پارسی تا پیوند زند اسطوره های پهلوانی این خاک کهنسال را با دلاوران در خون خفته فتاده در خاک کربلا. حاج قاسم سلیمانی ایرانی نبود بلکه خود ایران بود. کربلا نبود بلکه خود کربلا بود. قاسم سلیمانی جنگجوی آشتی بود و یگانگی. آشتی و یگانگی بین ملیت و مذهب. انقلاب و اصلاح. شیعه و سنی و جنگید با هر آنکه می خواست خوبی ها با هم متحد نشوند و تفرقه و نفاق و تکه تکه شدن سرنوشت آن ها شود و دشمنان این یگانگی و آشتی، تکه تکه اش کردند به کین شکستی که از این جنگجوی نگاهبان آشتی و یگانگی خوردند و این عید، اولین عیدی فطری است که آن نگاه، آن هیکل و معبد و آن عبد صالح مدافع حرم اباعبدالله و آن سردار ایرانی و جنگجوی عشاء و راستی و آشتی در بینمان نیست و من در فکرم که این عید بدون تو فقط سر می شود تا روزی که خون بهایت از اشقیاء و دشمنان عشاء، ستانده شود. آن روز عید است در نظر آنان که مانده اند بر عهدی که با سلوک سردار دل ها بسته اند.