مریم آقانوری/ به گزارش اختصاصی دیوان نیوز؛ درِب آپارتمان که باز شد، آنچه دیدم خانه نبود. حسینیه ای متفاوت از حسینیه های معمول، با سقفی مزین به پارچه های آبی رنگ با طراحی متفاوت ولوستر مانند و دیوارهایی پر از عکس شمایل ائمه، پرچم های مختلف و دانه های تسبیح ، کشکول و ...بود. منبر کوچکی وسط مبلمان پذیرایی، میزی با شمعدان های سبز و آبی به نام قائم آل محمد و تختخوابی جمع و جور با میز و صندلی مخصوص نمازدر فضای سالن، تلفیقی از خانه محل زندگی و حسینیه را ایجاد کرده بود که دیدن آن در لحظه اول برایم عجیب بود که اینجا خانه ای است که به حسینیه تبدیل شده یا حسینیه ای است که کسی در آن زندگی می کند؟!
خانم پروین امین پور متولد ۱۳۳۰در تهران و اصالتا تبریزی است. در آمریکا طراحی دکور(دیزاین) خوانده و بیش از ۲۰ سال از عمرش را در خارج از کشور گذرانده، اما دو فرزند و نوه هایش را همانجا گذاشته و به گفته خودش و با همان تفکر ناسیونالیستی و وطن پرستی به ایران برگشته تا همینجا در سرزمین خودش بهتر به عاشقانه هایش بپردازد. از کودکی در خانواده ای با اعتقادات مذهبی رشد کرده، عشق و ارادت به امام حسین(ع) و دوستی با اهل بیت(ع) بر جانش نشسته و قربانی کردن، نذری دادن و دیگران را در سفره ائمه شریک کردن را از دست پدرو مادرش، مشق کرده است.
همه عکس های روی دیوار اتاقش روایتی است از سفر های مختلف به عتبات که آنجا هم در حال پخش نذری است. در مدینه به هزینه خودش ساندویچ تخم مرغ برای هم کاروانی ها درست کرده، در کربلا آش نذری و در هر جایی از خیرلت و پخش نذری دست برنداشته است. این بانو انگار دلش می خواهد حتی گوشت و پوستش را با همه وجود به دیگران هدیه کند.
سفره کرامت از خرم آباد تا قلب لس آنجلس
در ذهنم تحلیل اینکه فردی سال ها خارج از کشور در فضایی متفاوت باشد؛ این مدل زندگی را انتخاب کند و اینگونه خانه اش، شب و روزش و همه زندگیش را با ائمه گره بزند، برایم تعجب آور بود.
خانمامین پور می گوید: در ۱۲ سالگی با بدترین اتوبوسی که در تمام عمرم دیدم، با همه اعضای خانواده ام به کربلا رفتم اما آن فضا برایم غریبه نبود. در۱۷ سالگی با یک نظامی ازدواج کردم که روحیه ای متفاوت از خانواده ام داشت و ۱۰۰ درصد با مراسمات مذهبی مخالف بود. اما من هرگز نمی توانستم نسبت به دهه عاشورا بی توجه باشم. در همان روزها که به دور از خانواده و هر آشنایی در خرم آباد باهمسرم زندگی میکردم؛ نذر کردم که اگر فرزندم پسرباشد، در ماه صفر روضه بگیرم. آخر ماه صفر و وقت ادای نذرم بود؛ اما من نه درآمدی از خود داشتم و نه کسی را می شناختم تا کمکم کند و این نگرانی برای ادای نذری در وجودم بود که هنوز نمی دانم چگونه به خواست خدا توسط همسایه ها حیاط فرش وهمه چیز جور شد که برایم باور کردنی نبود.
لحظه کوتاهی چشمش را می بندد و انگار همه آن لحظات را در یک آن از نظر می گذراند و ادامه می دهد: من این مراسم را از همانجا شروع کردم و تا کانادا و لس آنجلس بردم. در خانه دانشجویی دخترم که یک فضای بسیار کوچک بود، ۲۰ نفر را افطاری دادم و بین مسیحی ها،کلیمی ها و پیروان دین های دیگردر ایام شهادت حضرت علی(ع) نمک پخش کردم و به آنها گفتم که همه نمک گیر سفره مرتضی علی(ع) شدید. با ایرانیان مقیم آنجا نماز ظهر عاشورا برگزار کردیم و به عزاداری شام غریبان نشستیم. بسیاری از آنها پس از سال هاهنوز هم برای برآورده شدن حاجاتشان نذر می کنند و بانی نذری های من در افطارهای رمضان و ایام محرم می شوند.
آرامش بانوی فرنگی و همدلی با زباله گردها
می خواهم بدانم چرا از بین همه کارهای خیر غذا دادن به زباله گردها و کارتن خواب ها را انتخاب کرده و از کجا پیدایشان می کند؟
می گوید: پیدا کردن نمی خواهد. شماهم هر روز آنها را می بینید اما بهشان توجه نمی کنید. در حالیکه آنها هم بنده خدا و مورد لطف و عنایت او هستند. اما به دلیل کارشان، صورت ها، دست ها و لباس های سیاه و کثیفشان کمتر مورد توجه جامعه هستند. دو سال است مداوم برایشان غذا می برم از فست فود تا هر نوع غذای سنتی برایشان برده ام اما آش و ماکارونی را بیشتر از هر غذایی دوست دارند. یک روز که آبگوشت با نان سنگک و گوشت کوبیده برده بودم، پیرمردی از بینشان فریاد زد که بخدا این کار تو بالا تر از زیارت خانه خداست.
به یاد این بیت می افتم که حج بخدا جز به دل پاک نيست شستن غم از دل غمناک نيست.
او به دلیل درد زانوهایش که جراحی هم شده به سختی راه می رود اما هربار اشتیاقی عجیب برای پختن غذای مورد علاقه رفقایش دارد. سرپرستی ندارد و با حقوق بازنشستگی پدرش زندگی می کند. به گواه دوستانش برای پختن این غذاها از هیچ کس در ایران کمک نقدی نمی گیرد اما برکت را خدا می رساند و همه آنها که از کار خیر او باخبرند نذر می کنند و حاجت می گیرند و ادا می کنند. می گوید: معمولا در ماه چندین بار برایشان غذا میبرم. هزینه اش مهم نیست. فقط نیروی کمکی کم دارم که همیشه دوستانم کمکم می کنند.
روز شهادت بانو ام البنین با او و گروهش برای توزیع نذری همراه می شوم. ماکارونی و آش پخته بودند. با اینکه پیاده و سوار شدن تز متشین برایش سخت است از وقتی راه افتادیم تا محدوده مورد نظر، هر زباله گردی را می بیند. پیاده می شود و به گرمی با او سلام و احوالپرسی می کند و غذا را با احترام و با کمک دوستانش تقدیمش می کند. به مقصد هم که رسیدیم دورش جمع می شوند می شناسندش و جواب سلام گرمش را به گرمی می دهند. آش را که می بینند با چشمانشان ذوق می کنند و ظرف هایشان را پر می کنند.
به زباله های انباشته در محوطه نگاه می کنم موش های بزرگی که از آنها بالا می رود و بوی تعفن و کثیفی از درو دیوار می بارد و البته از لباس ها و سرو روی زباله گردها. چه می شود که او بدون ترس از کرونا ، بدون توجه به سن و سالش و توصیه های فرزندانش، به دل زباله ها می زند تا آرامش را جستجو کند. می گوید: بعد از پخش این نذری ها حس آرامشی عجیب دارم. انگار سبک می شوم و تا عرش بالا می روم و این آرامش را با هیچ چیز در دنیا عوض نمی کنم.
پروین امین پور برای دلش شعر می گوید و نقاشی می کند. مجموعه دلنوشنه هایش در ۴ کتاب منتشر شده که ملودی قبله، سحرنامه و آنا از جمله آنهاست. صدای دلنشینی دارد و سال ها حتی از خارج از کشور با شبکه های صدا و سیمای ایران و بعدها با البرز همکاری داشته است. به گفته خودش عاشق خدا و اهل بیت است و یک ذره انسان بودن بلد است. خوشحال کردن انسان ها بالاترین شادی زندگی اوست و دلش میخواهد عمر نوح داشته باشد و فقط به انسان ها کمک کند.