به گزارش دیوان نیوز؛ مهدی تیموری سردبیر روزنامه دنیای هوادار در یادداشتی نوست:
چندی پیش دیالوگی داشتم با یکی از جانهای شریف که کلیت آن در باب ملزومات و ملاحظات نشریات و خبرنگاری در عصر مدرن بود: اینکه آیا همچنان کیفیت و اصالت بر مدار نشریات چاپیاست و فرضیهی «مرگ نشریات کاغذی» لاطائلاتی بیش نبوده و یا به جهت پاسداری از محیط زیست هم که شده ناچاریم جامهی تحول به تن کنیم و به نسخ دیجیتال روی بیاوریم؟ آیا همچنان بهرهمندی از «روحیهی پژوهشگری» و «حمیت» در کنار «استقلالفکری» و «نوگرایی» بخشی لاینفک از اصول بنیادین ژورنالیسم محسوب شده یا منعفلانه ناگزیر بهپذیرش این واقعیت/تحریف مزورانه هستیم که «امروزه هر فرد به واسطه دسترسی آزاد به فضای مجازی و سایر امکانات مدیا، پتانسیل آن را دارد تا یک خبرنگار تلقی شود»!؟
بحثما با آغاز و میانهی نسبتا خوبی همراه بود که مقدمات بروز ضدیتهای متعددی را هم فراهم کرد: نظر من این بود که نخست، نشریات در عصر فعلی بیش از هرچیزی نیازمند سردبیران کله شقی همچون هری دونپورت در «خبرنگار خارجی» (1939) شاهکار قدرنادیدهی «آلفرد هیچکاک» هستند که کمالگراییشان مستندیاست بر چرایی طلب سختکوشی و گریز از انحصارگرایی (میل به استخدام نیروهای تشنهی موقعیت و «داستان» و فاصلهگیری از گزارشگران و خبرنگاران فرتوت)؛ سپس، فاصلهگیری هرچه بیشتر رسانههای چاپی بخش جریاناصلی از «روزنامهنگاری تبلویدی» که با تکیه بر مسائل احساسی و رمانتیک، به گزارش حوادث و جنایات و شایعات رایج میپردازند و در ادامه، با پیشروی به سمت «روزنامهنگاری تحلیلی-تحقیقی» که با رعایت اصل بیطرفی، پژوهش محوری، نداشتن تعصب و عدم دخالت علاقهی شخصی در بیان مطالب، دانش عمومی بالا و تسلط بر امور و واقعیتها و بهرهمندی از ابزار عینی و ذهنی لازم و... همراه است به گوش و چشم مخاطب احترام بگذارد تا بیش از این با قهر مطلق آنها مواجه نشود. نهایتا پایان بحث ما تقریبا فاقد هرگونه نتیجهگیری مشخصی بود! چون اساسا دیالوگ در باب این مسئله توان آن را دارد که تا ابد ادامه پیدا کند...
دقت کردید که یکسال از عمر تکتکمان با هراس و باید و نبایدهای کرونایی گذشت؟ اینکه دقیقا تا چه زمانی این وضعیت قرار است تداوم یابد را طبعا نمیدانم، اما مروری کوتاه بر آمار و ارقامهایی که روزانه منتشر میشود، حقیقتا دهشتناک است. 100 نفر؟ 200 نفر؟ 500 نفر؟ 1000 نفر؟ 2000 نفر؟ 5000 نفر؟ نه! دیگر هیچیک از این اعداد، رعب و وحشت را به تن و جانمان نمیاندازد و میزان شگفتیمان از شنیدناش چُنان «آقای مودت»ِ بهرام صادقی در «ملکوت» نمود ظاهری ندارد! طبق آمار و ارقام رسمی، روزانه بیش از دههزار تَن از همنوعانمان در سراسر گیتی، ظاهرا بهدست مرضی عالمگیر و باطنا از سوی طبیعت سابقا ستمدیده و اکنون به جباریت رسیده، از زیستن و تلاش برای امکان چاره و بقا و شاید تلاشی هرچند کممقدار بهجهت رجعتِ طراوت تباهشدهی جاری، ساقط میشوند؛ و چه حزین است مرثیهای برای رویاها و لحظههای فارغ زیسته نشده، نگاههای دوختهنشده، دستان در یکدیگر قلاب و کیپ نشده، لبها و آغوشهای بیساکن که زیر خروارها خاک میخسبد.
10.000 انسان و بیشتر: معنای دقیقترش آن است که در همین لحظهی نگارش خطوط ابتدایی این حرفِ آخر تا آن دَم که صفحهآرایی این شماره تکمیل و فرآیند چاپاش طی شود و بهدست شما برسد، در همین 24 ساعت گذشته، بیش از 10 هزار نفر دیگر که احتمالا نمیدانیم از آنها هیچ جز تَنی از میان رفته، بهشمار درگذشتگان این ویروس موذی میپیوندند! حساباش در هر ماه، نتیجهی اسفبارتر فقدان 300.000 نفر و مرگ 3.600.000 «انسان» در سال را پیش روی ما میگذارد: بهراستی چهکسی یقین دارد که یکی از آن 3 میلیون و 600 هزار تن نخواهد بود؟ شاید در نگاه نخست، این حد از تاکید بر روی اعداد و ارقام بیهوده و احتمالا اعصاب خُردکن جلوه کند، شاید هم سنجشی کوتاه برای تشخیص میزان خونسردی و سِرشدگی باشد! ولیکن پشتِ این میزانسن فریب که دایرهی وسعتاش سراسر جهان را فرا گرفته، عزیمت بهسوی انفعالی جنایتبار نهفته که بهزعم نگارنده، لازمهی پرداخت همهجانبه به آن از نیازهای اساسی بشر امروز بهحساب میآید؛ و اما دلیل دیگر تاکید موکدم روی کلیدواژهی «آمار» در محاسبهی اینچنینی، ارجاعیاست به گزارهی ضدانسانی اما واقعگرایانهی منتسب به ژوزفاستالین:«یک مرگ تراژدی است. یک میلیون مرگ آمار است».
آیا انسان خردمند نیز در حال گذار از تراژدیهاست که پلی بزند به فضای رباتیک و هوشمصنوعی «مامور و معذور»گونهی اکنون-آینده!؟ بیجا نیست که با رجوع به حال فعلیمان، جویای مسیر خویش در این تندباد دیوانهوار حوادث شویم: که این سِر شدگی قساوتبار تبدیل مرگ از تراژدی به یک آمار و رسم نه روزانه بلکه «لحظهای»، دقیقا حاصل چه چیزی است؟ آیا داوم و بقا و البته حفظ اصالت بشر در این بلبشو تا رهایی و زیستن در موقعیت میل-آزادی امکانپذیر است؟ شاید.
تردیدی نیست که عصر غریبی را تنفس – و نه زیست – میکنیم که احتمالا در ایستگاه ماقبل تکینگیفناوری (پیشروی هوش مصنوعی از هوش بشر و حصول تحولات گسترده که منجر به ضعف، تنزل و یا حتی نابودی تمدن بشری شود) درحال عبور از مرحلهی خوانش هولناک بشر از انواع «جنایات و فریب» هستیم؛ تغییرات اقلیمی، کشتار اقسام موجودات، گرمایش جهانی، بردهداری مدرن، جنگل زدایی، انقراض گونهها و پوششهای گیاهی، باران اسیدی، تخریب خاک، افزایش بیرویه جمعیت کرهی زمین، دفع زباله، تضعیف بهداشت عمومی و انواع آلودگیها تنها بخشی از آنهاست اما معمای مرغ-تخممرغگونهی این شوریدهبختیها اینجاست:«ابتدا فریب بهنوازش ما پرداخت و پس از آن، جملگی تماشاچی جنایات بودیم؟ یا از بدو تمدن بشری، جرم، جنایت و ظلم هم توامان در مقام همراهی ازلی در کنارش بوده و ناگزیر بهبازی در صفحهی فریب ِذات ِانسان چُنان لوحی پاک/ناپاک هستیم؟»
احتمالا پاسخ این پرسشها در گروی جستوجوی علیت میل ماست اما واضح است که بشر بدونچارهی امروز که اسیر جباریت انواع امراض و ویروسهاست، قرون بیشماری را عقب ِانطباق میان میلجویی شخصی و جمعی گشته و حال در بیست و یکمین ایستگاهاش، احتمالا از همیشه سردرگمتر و مشوشتر است.
شاید اکنون که از حیث نیاز به «حفظ جان و بودن بههرقیمتی» همپوشانی ما با عصر خوراکجویی توامان با توسعهی کشاورزی چندان شگفتانگیز بهنظر نمیآید و تاوان ِقساوت در برابر طبیعت را پَس میدهیم، بهترین فرصت بهجهت اختصاص دادن زمانی – هرچند اندک – برای خوب خواندن، خوب دیدن، خوب شنیدن و مهمتر از همه «ایجاد امکان گفتمان با خویش و دیگری» باشد. کسی چه میداند؟ شاید همین دیالوگهای ظاهرا بیاهمیت و پیوسته که در طول روز برقرار میکنیم، تفکرات، چیستی و پرسشهای عمیقی که هنگام استحمام و اجابت مزاج به ذهن شلوغمان خطور میکند، رویهمرفته نقش مکگافین ِزیستن در عصر فعلی آدمی را ایفا کند!
در آخر، اینچنین میپندارم که اگر به گزارهی کلاسیک «لئوناردو داوینچی» پناه برده و با درونیسازی و باور بدان، اعمال بیرونیمان را نیز با آن منطبق سازیم، زندگی آنچنان هم مغلق و نیازمند محاسبات غریب در همهی سطوح و امور نخواهد بود؛ و احتمالا ما را با «خود»ِ بهتری مواجه سازد:
«گمان میبردم که زیستن میآموزم، مردن میآموختم»