محمدحسین سیفی - اساسا پذیرفتن ریسک ساخت قسمت دوم از یک فیلم موفق خود نیاز به یک جاه طلبی بالقوه دارد اما ظاهرا آن موفقیت قسمت اول آن قدر به کام فیلمساز شیرین می آید که این ریسک بزرگ را می پذیرد. از این رو اغلب فیلم هایی که قسمت های دوم و بعضا سومشان ساخته شده و ناموفق هم بودند، مشخصا از یک جاه طلبی برای بهبود کیفیت فنی فیلم نسبت به قسمت اول برخوردارند که همین جاه طلبی، ساخت قسمت دوم را به لبه تیغ می کشاند که اگر خروجی کار مطلوب نباشد مسلما سابقه خود کارگردان را هم خدشه دار می کند. اگر فیلمی قسمت دوم موفقی به اندازه قسمت اول دارد، اصلی ترین دلیلش را نه در «کارگردانی» که در تسلط نویسنده به قصه ای که قصد روایتش را دارد باید جستجو کرد و در نمونه های ناموفق، ضعف فیلمنامه و خودنمایی کارگردان برای پوشاندن این ضعف ها کاملا به چشم می آید.
بی تردید قسمت دوم فیلم «ماجرای نیمروز» با نام «رد خون» هم از این قواعد مستثنی نیست. فیلمی که قسمت اول موفقی داشت و توانست درام خود را به خاطر وجود تسلط نویسنده و کارگردان به قصه، به خوبی پرداخت کند. اتفاقی که در «رد خون» به هیچ وجه تکرار نمی شود و فیلمساز به جای وقت گذاشتنِ بیشتر روی قصه به عنوان نویسنده اثر، خودش را تنها درگیر مسائل فنی و خودنمایی هرچه بیشتر در کارگردانی کرده است و از این رو، اولین و اساسی ترین مشکلات فیلم از همین جا آغاز می شود.
«رد خون» ماجرای تحرکات و کودتاهای مجاهدین (منافقین) با همدستی صدام حسین در جریان و پس پایان جنگ تحمیلی هشت ساله در غرب کشور است که در این بین هم، همسر افشین یکی از ماموران اطلاعاتی (با بازی محسن کیایی) و خواهر کمال (با بازی هادی حجازی فر) که در سال 1359 اسیر شده، امروز به عنوان یکی از افسران مهم زن فعال در میان منافقین حضور دارد و افشین پس از سال ها موفق می شود رد او را بزند. و حالا افشین و کمال تصمیم می گیرند که در بحبوحه جنگ ایران و منافقین به مناطق مرزی بروند و بدون توجه به مافوقشان او را به قتل برسانند تا پایش به تهران نرسد.
با همین خلاصه چند خطی کاملا واضح است که فیلمساز تم «عشق و وظیفه» را برای ایده مرکزی فیلمش برگزیده است. اتفاقی که در ماجرای نیمروز 1 امتحانش را پس داده بود و «محمدحسین مهدویان» در ماجرای نیمروز 1 هم سراغ تم جذاب انتخاب میان «عشق و وظیفه» رفته بود با این تفاوت اساسی و مهم که در آن جا این تم به عنوان ایده مرکزی روایت حضور داشت و خرده داستان هایی مثل «توابین»، ترور شخصیت های نظام، تحرکات منافقین و... همگی در خدمت پیرنگ اصلی بود تا در نهایت تصمیم پایانی کاراکتر محوری را مبنی بر کشتن یا نکشتن معشوقه اش مشخص سازد. اما در «رد خون» دیگر عملا خبری از یک ایده مرکزی نیست.
مهدویان «رد خون» را دریایی از ایده های صرفا جذاب کرده است که بیشترشان جز پر کردن وقت فیلم هیچ کارکرد دیگری در روند قصه به خصوص در تصمیم گیری نهایی افشین ندارند. بخش های زیادی از «رد خون» در میان منافقین، سخنرانی های رجوی، تبیین ایدئولوژی های آن ها و... می گذرد که تقریبا یک سوم از زمان طولانی فیلم را به خود اختصاص داده اند که با حذف اکثرشان عملا هیچ لطمه ای به فیلم وارد نمی شود. مثل عاشقانه ای که بین «عباس زری باف» (با بازی حسین مهری) و معشوقه اش (با بازی هستی مهدوی فر) وجود دارد که مدت مدیدی از فیلم را هم در بر گرفته که عملا اضافی است. مقصود نگارنده به هیچ وجه این نیست که فیلمساز باید مانند ماجرای نیمروز 1 یک طرف قصه را به کل حذف می کرد؛ نه اصلا! اتفاقا به واسطه پیرنگ انتخابی دیدن کنش های همسر افشین لازم است اما فیلمساز معلوم نیست به چه دلیل رابطه عاطفی عباس را تا این اندازه پر رنگ و زمان فیلم را طولانی تر می کند. به علاوه حتی در میان نیروهای اطلاعاتی هم دقایق زیادی بدون هیچ کارکردی وجود دارند.
همه این مسائل باعث شده تا فیلم مدتی در حدود 125 دقیقه داشته باشد که عملا نیم ساعت از این زمان اضافه به نظر بیاید و حوصله مخاطب را فقط سر ببرد. اتفاقی که می توان گفت بخش زیادی از آن ناشی از دلبستگی بیش از اندازه فیلمساز به ایده هایی که در سرش داشته بر می گردد اما غافل از اینکه نتوانسته تمامی این ایده ها را به واسطه یک نخ تسبیح که باید تم مرکزی اش باشد به یکدیگر پیوند بدهد و از الکن شدن همه ایده هایش جلوگیری کند.
اما مشکلات «رد خون» تنها به فیلمنامه باز نمی گردد و از آن بدتر تلاشی است که فیلمساز برای پوشاندن ضعف های فیلمنامه اش با تکنیک های کارگردانی داشته است. برعکس قسمت اول که تنها یک الی دو صحنه درگیری مستقیم داشت که کاملا در خدمت اثر بودند، رد خون مملو از صحنه های جنگی، شلوغ، پر پرسوناژ و... است که اساسا خیلی هایشان هم کارکردی در قصه ندارند اما فیلمساز احتمالا دلش می خواسته مهارت های خودش را در به تصویر کشیدن صحنه های جنگی هم به رخ بکشد؛ که البته اگر این صحنه ها در جایی جز «رد خون» ساخته شده بود می توانستیم نمره قبولی را به مهدویان بدهیم اما وقتی به عنوان یک کل واحد به اثر نگاه می کنیم، این عدم کارکرد صحنه ها باعث شده تا عملا مهارت مهدویان حیف شده به نظر بیاید و به راحتی برچسب خودنمایی رویش بزنیم. بخش زیادی از این خودنمایی در یک سوم پایانی اتفاق می افتد که از بدِ حادثه در همین یک سوم، افشین و کمال به عنوان کاراکتر های اصلی به طور متوالی یک گوشه در بحبوحه جنگ تکیه داده اند و هیچ کاری نمی کنند و نظاره گر کشت و کشتارها هستند (!) و فیلمساز دو بار متوالی صحنه ای از جواب ندادن افشین به مافوق اش گذاشته است و جملات تکراری افشین و کمال به همسر افشین شنیده می شود. یعنی عملا بخش مهمی از نیمه دوم فیلم، کاراکترهای اصلی کنار گذاشته می شوند و به عنوان تماشاگر در فیلم عمل می کنند و فیلمساز به نوعی آن هارا فقط در قاب گذاشته تا مخاطب فراموش نکند که این ها هم حضور دارند!
فیلمساز حتی در بازی گرفتن هم نتوانسته موفقیت قسمت اول را تکرار کند و جواد عزتیِ خوب قسمت اولش را هم به واسطه نقش بدی که برایش نوشته، از دست داده است. جواد عزتی در «رد خون» چند نگاه خوب در نیمه اول می اندازد و تا پایان فیلم همان ها را تکرار می کند؛ چرا که عملا نقشش چیزی فراتر از این نیست. الباقی کاراکترها هم به جز کمال، تناقضات زیادی در خود نقششان وجود دارد که همین ایراد بزرگ از اهمیت نقش ها کاسته است. به علاوه کاستی های گل درشت اطلاعاتی هم در فیلم به چشم می خورد که از همه مهم ترشان در همان آغاز پیرنگ داستان اتفاق می افتد؛ جایی که عکس همسر افشین دست او می افتد و مافوفقی که مو لای درز هوشش نمی رفت، متوجه آن عکس نمی شود!
روی هم رفته «رد خون» تلاش، انرژی و سرمایه هدر شده ای است که نان قسمت اولش را در همه زمینه ها اعم از قصه تا بازیگری می خورد. شاید اگر مهدویان وقفه بیشتری میان فیلمسازی اش بیندازد و به ساختن سالی یک فیلم اصرار نورزد، بتوان کیفیت بهتری را در آثارش شاهد بود تا اینگونه روند نزولی فیلم هایش مخاطبان را اذیت نکند.