علی امیرسیافی/ به گزارش دیوان نیوز؛ اگرچه در مقام قیاس، برای ساخت انیمیشن نسبت به یک فیلم داستانی سختیهای متعددی بر تیم تولید و سرمایهگذار متحمل است اما ایدهپردازی در این حیطه، محدودیتهای سینمای داستانی و حتی مستند را ندارد و دست ایدهپردازان تا حد زیادی برای داستانگویی و پرداخت به قصههای گوناگون باز است. همین موضوع در فیلمی که قصد داریم تا در ادامه به بررسی آن بپردازیم؛ یعنی انیمشین «لوکا» که از تولیدات جدید کمپانی پیکسار میباشد نیز تا حد زیادی بر اساس آزادبودن چنین مبحثی در دنیای انیمیشن، خلق شده است. ایدۀ این فیلم میان دو جهان اتفاق میافتد. جهان آبزیان در اعماق اقیانوسها و دریاها و جهان انسانها در شهرها و روستاها. اگر بخواهیم در ابتدا، تمرکزمان را بر روی متن اثر یا همان فیلمنامه قرار دهیم، اولین و شاید مهمترین نکتهای که با آن مواجه خواهیم شد، خلق تقابل میان انسانها و ماهیان خیالی داستان است. انسانهایی که برای صید ماهی با قایقهایشان به دل دریا میزنند و ماهیانی که در فیلم به «هیولاهای دریایی» مشهور هستند و زندگیشان در اعماق همین دریاها در جریان است. ترس مشترک انسانها و هیولاهای دریایی از یکدیگر که یکی برای کشتن و از بین بردن، به تهاجم روی میآورد و دیگری برای بقاء دست به فرار و پنهانشدن میزند، چنین تقابلی را در دل داستان بهوجود میآورد. اما همین تقابل، نقطۀ عطفیست برای سرکشی یکی از ماهیان کنجکاو نوجوان (لوکا؛ شخصیت اصلی فیلم) به دنیای پر رمز و راز و ناشناختۀ انسانها. جذابیت داستان برای مخاطبان نیز از این نقطه آغاز میشود: هنگامی که ماهیان از سوی آب بهسمت ساحل میروند و درست در زمانی که بدن آنها خشک میشود؛ «تبدیلشدن ماهی به انسان»، یعنی همان ایدۀ خیالی که در ابتدا پیرامون آن بحث کردیم، درست در جایی از فیلمنامه قرار داده شده است که بتواند مخاطبان را برای تماشای چنین انیمیشنی که پر از حسوحال خوب است، همراه خود سازد. حضور شخصیت «آلبرتو» در کنار «لوکا»، به خلق موقعیتهای جدید و تجربه مشترک برای ورود به دنیای انسانها، کمک کرده و ایجاد دوستی میان این دو شخصیت از اجزای اساسیِ داستان بهشمار میرود. تشویق آلبرتو برای بیرونآمدن لوکا از آب دریا و انتقال تجربههای کوچک و خندهدارش به او را میتوان مهمترین وظیفۀ این شخصیت در دل داستان فرض نمود. این فیلم در مجموع قصد دارد تا چالشی را در دنیای انسانها بهوجود آورد و تقابلِ بهوجود آمده توسط انسان با «محیط زیست» را که مولود مدرنیته است، مورد نکوهش قرار دهد. در همین راستا، داستان خود را پیرامون چنین موضوعی برپا کرده و با بیان کودکانهاش چنین حسوحالی که امروزه با آن سروکار داریم را بازگو میسازد. در این میان، لحن طنزگونه و ماجراجویانۀ فیلم را نمیتوان نادیده گرفت. طنزی که در جایجای داستان باعث عدم تنزل شور و هیجان ماجرا میگردد. این چاشنی طنز، نه از حد و اندازۀ خود بیرون میزند و نه باعث منحرفشدن مسیر فیلم به سمتوسویی دیگر میشود. علاوهبر این، وجود چنین لحنی، منجر به تقویت شخصیتپردازی برای لوکا، افراد خانوادهاش، جولیا و اهالی روستای ساحلی میگردد. بهعنوان مثال اعمالی که پدر و مادر لوکا در هنگام جستوجو برای یافتن او از خود بروز میدهند، تماماً وابسته به چنین لحنی هستند و در مدیوم طنز شکل گرفتهاند. و یا ماجرای خیسشدن ناگهانی بدن لوکا و آلبرتو و ترس از لو رفتن باطنی که دارند، فرارهای مادربزرگ برای رفتن و سرککشیدن به شهر بهدور از چشم افراد خانوادهاش، شکست تیم حریف در مسابقات روستا و حواشی جالب آن، همه و همه بهنوعی از لحن طنزگونۀ فیلم برمیخیزند. در این میان، آرزوی خیالیِ دو شخصیت که در ادامه به واقعیت تبدیل میگردد را نیز نباید نادیده گرفت. آرزوی دستیافتن به «موتور وسپا» و رانندگی با آن، باعث تصمیم برای سفرشان بهسوی شهر و رخدادن ماجراهای گوناگون برایشان میگردد. آرزویی که تا حد زیادی شبیه به رؤیاهای دوران کودکی است و همین امر موجب پیوند این انیمیشن با کودکان و آن دسته از افرادی که طعم چنین رؤیاهایی را تجربه کردهاند، میگردد.
فیلمنامۀ لوکا اگرچه از منظر داستانی، پیوستگی لازم را دارد و از لحاظ نگارشی دراماتیک، موفق بوده است اما ایراداتی جزئی -و نه اساسی- را میتوان در درونش پیدا کرد. فیلم لوکا از حیث خلق ارتباط میان شخصیتهایش تکبعدی عمل میکند. در ابتدا پیوند محکمی برای شخصیت اصلی با آلبرتو و جولیا برقرار ساخته و از طرفی، عکس این قضیه را بدرستی در ارتباط با شخصیت منفی داستان یعنی ارکوله پیاده میسازد. اما در مواجه با سایر شخصیتهای مکمل از قبیل پدر و مادر لوکا، که در جایگاهی که برایشان در داستان تعبیه شده است از اهمیت بالایی برخوردار هستند، ضعیف عمل میکند. گویی چنین افرادی از همان ابتدای داستان ارتباطشان با «لوکا» چندان استحکام ندارد و از میانه به بعد در دل داستان رها شدهاند و تا لحظۀ ورودشان به روستا برای خبردارشدن از اوضاع فرزندشانْ اطلاع چندانی از آنها نداریم.
با تمام این تفاسیر اما، ضعفی که انیمیشن لوکا در قلمرو نگارش فیلمنامه از آن بشدت ضربه میخورد، پایانبندی بیپایه و اساس آن است. این شکل از بهاتمامرساندن داستان، آن هم داستانی که شروع خوبی داشته است و در ادامه روند موفقی را برای بازگوسازی قصهاش در پی گرفته است، بیشتر شبیه به از سر بازکردن موضوعی میماند. درست در پردۀ سوم که زمان نتیجهگیری و بهثمرنشاندن دادههای قبلی است، پایان تمامی داستانهای فیلم بهشکلی باورنکردنی آن هم در مدت زمانی فشرده، بیان میشوند. باتوجه به طولانیشدن پردۀ اول و دوم و گنجاندن داستانهای فرعی زیاد در این دو بخش از فیلمنامه، چنین روندی برای پایانبندی دور از انتظار نبود اما نتیجۀ چنین رویکردی، نوعی از پرگویی است که به اتمام پر زرق و برق فیلم ختم میگردد. اما با اینحال، برگزیدن پایانی خوش برای داستان لوکا و دوستانش، تا حد زیادی چنین ضعفی را میپوشاند و باعث خرسندی و رضایتمندی مخاطب نسبت به تماشای این انیمیشن میگردد.