بیش از یک دهه از گودبرداری غیرقانونی در باغ ناصربخت گذشته؛ زمینی که مالک آن بدون اخذ مجوز، دست به گودبرداری عظیمی زد و حالا، خانههای اطراف این گود، مثل خانههای روی لبه پرتگاه، هر لحظه ممکن است در خود فرو بروند. این خانهها نه فقط ساختمان، که زندگیاند؛ زندگی آدمهایی که سند رسمی ندارند اما حق زیستن دارند. حق ایمنی. حق شنیدهشدن. یکی از ساکنان با صدایی لرزان به خبرنگار گفته: «هر وقت بارون میاد، با ترس از خونه بیرون میایم. زندگیمون فرسایش روانی شده.» و این جمله، بهتنهایی یک سند است؛ سندی بر رنجی که دیده نمیشود، دردی که نهادینه شده، و فریادی که به دیوارِ سکوت مسئولان کوبیده شده است.
اما چرا هیچکس پاسخ نمیدهد؟ چرا این گود که مثل زخمی عمیق بر تن شهر نشسته، هنوز التیام نیافته؟ شاید چون آن بالا، در جلسات براق و میکروفوندار، اولویتها فرق میکنند. در همان شهری که تابلو و بیلبورد روی سر مردم میافتد و کسی بازخواست نمیشود، یا کامیونی از خط ویژه رد میشود و جان کودک را میگیرد، انتظار داریم کسی برای «گود حصارک» کاری بکند؟
در سال ۱۳۹۳، گودبرداری بدون مجوز انجام شد. در سال ۱۳۹۸، تازه برای اخذ پروانه اقدام شد. پنج سال تخلف، پنج سال سکوت، پنج سال فاجعهی منتظر وقوع. حالا بیش از ده سال از شروع این بحران میگذرد، اما هنوز گود، پر نشده. هنوز مردم بلاتکلیفاند. هنوز میان ماندن و رفتن، مرگ و زندگی، حق و بیحقی، گیر کردهاند.
آیتالله حسینی همدانی، امام جمعه کرج، به درستی این گود را به خطبهها آورد. گفت که دو بار شخصاً به محل رفته و هشدار داده است. اما باید گفت: هشدار کافی نیست. تهدید به اعلام نام مسئولان هم کافی نیست. مردم میخواهند «عمل» ببینند. خانههایی که دیوارهایشان ترک برداشته، با وعظ ترمیم نمیشوند. اینجا «برنامهریزی عملیاتی» میخواهیم، نه صرفاً خطبه و تذکر. آنچه بیش از خودِ گودال خطرناک است، فقدان پاسخگویی است. بینظمی نهادی. فقدان یک صدای واحد از مدیریت شهری. حتی وقتی یکی از اعضای شورای شهر (اسدیان) هشدار میدهد که «این پروژه از ابتدا غیرقانونی بوده»، همچنان همهچیز در برزخ میماند. در چنین فضایی، اعتماد عمومی فرومیریزد، حتی پیش از آنکه دیوار خانهای بریزد.
مسئله این نیست که پروژهای خلاف انجام شده. مسئله این است که نهادهای ناظر، پس از افشا شدن تخلف هم، همچنان منفعل ماندهاند. این یعنی انکار عدالت. این یعنی بیاثر بودن قانون. این یعنی گود حصارک، نهفقط گود، که نماد یک سیستم ناکارآمد است؛ سیستمی که وقتی پروژهای تبلیغاتی و پر زرقوبرق باشد، دهها تیم مستندساز و کلنگزن روانهاش میکند؛ اما وقتی پای مردم پایینشهر در میان باشد، سکوت حکمفرماست.
ساکنان اطراف گود، سند رسمی ندارند. این خود یک لایه دیگر از تراژدی است. چون فقدان سند، هم ابزار سرکوب است و هم بهانهای برای شانه خالی کردن مسئولان. میگویند: «سند نداری، پس اعتراضی هم نکن!» در حالیکه مردم آن خانهها، سالهاست ساکن آن منطقهاند، آب و برق مصرف کردهاند، مالیات و عوارض دادهاند. اما حالا در مواجهه با خطر، نه خانه دارند، نه حق دارند، نه پناه دارند. این گودال را نمیشود صرفاً بهمثابه یک بحران شهری دید. این یک بحران انسانیست. بیخانمانی در کمین است. فقر، در کمین است. فاجعهای که در چند دقیقه ممکن است رخ دهد، اما نتیجهاش برای سالها باقی خواهد ماند. و اگر روزی خانهای فروبپاشد، کسی در دادگاه نمیتواند بگوید که از خطر بیخبر بوده است.
مسئولان شهری، نمایندگان مجلس، استاندار، فرماندار، سازمان نظام مهندسی، شهرداری منطقه و دستگاههای قضایی؛ همه مسئولاند. همه باید بگویند چرا این گود تا امروز پر نشده است؟ و اگر پر نمیشود، چه برنامهای برای اسکان موقت، بازسازی منطقه، و جبران خسارات وجود دارد؟ این سوال سادهایست که اگر پاسخش داده نشود، خود به پاسخ بدل خواهد شد: پاسخی که زمین با فروریزش خواهد داد.
در پایان، باید گفت: مردم حصارک، نه پروژه تجاری میخواهند، نه برج و آپارتمان. فقط میخواهند زنده بمانند. این سادهترین مطالبه یک شهروند است. مطالبهای که در کشوری با اینهمه نهاد و شورا و ستاد، نباید سالها به تعویق بیفتد. گود حصارک، گود اعتبار حکومت محلی است. پرشدنش، شاید مرهمی بر زخم اعتماد مردم باشد.
نویسنده: علیرضا ناظری