به گزارش دیوان نیوز: دوازده روز تقویمِ ما فقط بومبومِ هوا رو شمرد. پنجخانواده تو یک فضای کوچیک. خیلیکوچیک. فرش و تشکِ لولهشده از دیوار بالا میرفتن، قابلمهها روی پیکنیک صف میکشیدن و گوشهامان دائم دنبال صدای بعدی بودند:
- «زد»؟
- «چرا پس تموم نمیشه»
ـ «پدافنده بود»
ـ «پدِ چهآفندی؟ صدا از خودِ موشک بود!»
و ما که فرق نیمهشب و صبح و عصر و غروب رو گُم کردیم، سر میخوردیم زیر سقفی که مدام میلرزید.
قصه اما با بچهها سختتر میشه. ما اینجا پنجتا داریم تو جمع! دوتاشون که بمب بهمعنای واقعیاند! بیشفعالی ابداً جان کلام رو در توصیفشون نمیرسونه؛ پس میگم «بمب» تا دقیقتر به هدف بزنم. البته دوتای دیگهشون هرازگاهی ترس و جیغ میزدن و یکی دیگهشون هم اغلب ساکته؛ اما اون دوتا هر انفجار تا الان براشون مثل چراغِ بازی بوده: هیجانِ ناگهانی، دویدنِ بیپایان، پرسشهای بیانتها. توی ذهنم کوهی از حیرت جمعشده. چطور براشون توضیح بدیم که بعد از هر صدای بوم، باید آروم بگیرن؟ که هر فلاش نور، بازی لیزری توی پارک نیست؟
از همه تلختر همینه: اینکه چرا بچۀ چهار ساله باید اسامی سیاستمداران دنیا رو حفظ باشه؟ همون که تا دوازده روز پیش فقط با لگو قلعه میساخت، حالا میگه «بلوندی» و میفهمم ترامپ رو میگه! اون یکی که پنجسالش بود روزی دهبار «تأسیسات هستهای» را تکرار میکرد؛ انگار اسم اسباببازی جدیدشه، به همین راحتی! واقعاً چی به سر تخیل اینا میاد؟ خروجی دهسال دیگهشون چیه؟ واقعاً نمیدونم. هیچ ایدهای ندارم. مطلقاً هیچ…
شعر «یه روز آقا خرگوشه» رو یادتونه؟ برای همهمون خوندهن؛ برای اینها هم میخونن:
یه روز یه آقا خرگوشه
رسید به یه بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ
خرگوشه گفت «آخ
وایسا وایسا کارت دارم
من خرگوش بیآزارم
از سوراخت بیا بیرون
نمیخوای مهمون»
یکی از لالایی و اشعار ثابت این چند شب برای یکی از همون بمبای کوچولویی که ذکرش رفت، همین حکایت «آقا خرگوشه و بچه موشه» بود؛ یهشب مُچ مادرشو گرفت که: «پس ما الان موشیم؟ چرا همهاش اینجاییم و نمیذاری برم بیرون تو هوای آزاد بازی کنم؟» کور شم اگه دروغ بگم!
دوازده روز شد! از جنگ… - دوازده جلد کتابِ قطور بیقراری. هیچکس نمیدونه چند صفحهاش سهم ماست و چند صفحهاش سایهای دائمی روی آینده همین بچهها. فقط میدونم از این به بعد. هر شب که چراغ را خاموش میکنیم، ترس، مثل بادی که از درز پنجره میزنه، کنارمون میخوابه؛ یعنی، حالاحالاها خواهد خوابید! شاید فردا دوباره آسمان روشن بشه؛ شاید هم نه…
