محمدحسین سیفی - «مارتین اسکورسیزی» در دهه هشتاد زندگی سراغ فیلمنامه «مرد ایرلندی»ای رفت که بیست سال پیش دوست داشت آن را کار کند. یعنی زمانی که «دار و دسته نیویورکی ها»، «جزیره شاتر»، «هوگو» که همگی خود فیلم های جاه طلبانه ای هستند را کار می کرد، پس ذهنش چیزی به اسم «مرد ایرلندی» ذهنش را قلقلک می داد اما تا همین پارسال هرگز طرفش نرفته بود. بعد حالا هم که سر پیری آن را ساخته، اکثر منتقدین معتبر دنیا، نمره کامل را به فیلم می دهند و آن را شاهکار خطاب می کنند. کسی چه می داند؟ گویی حتما باید مارتین هشتاد سالگی را می دید تا چنین فیلم پر چالشی را جلوی دوربین ببرد!
«کلینت ایستوود» هم نه تنها اوضاع متفاوتی ندارد، بلکه به طرز شگفت آوری کماکان با قدرت هم بازی می کند و هم فیلم می سازد! او که چندین سال از اسکورسیزی بزرگ تر هم هست، سال گذشته فیلم «محموله» را روی پرده داشت که علاوه بر کارگردانی، به یاد دوران قدیم خودش هم به عنوان نقش اول فیلم جلوی دوربین ظاهر شد! البته که خود کاراکتر حقیقی فیلم «محموله» هم یک پیرمرد بوده، اما دیگر از حق نگذریم سنی از کلینت ایستوود گذشته است! از آن جالب تر جایی است که محموله تقریبا یکی از بهترین آثار ایستوود در تمام این سال ها چه در بازیگری و چه در کارگردانی است. بسیار بهتر از برخی کارهایی که بیست سال پیش انجام می داد.
وضعیت «وودی آلن» هم که بر همگان روشن است! در تمام این 50 سالی که در سینما حضور داشته، حداقل سالی یک فیلم را کارگردانی کرده است و حتی «پیری» هم مانع این آمار برای او نبوده است. او هنوز هم مانند دوران جوانی و دهه هشتاد، فارغ از کیفیت سالی یک فیلم می سازد و حال مخاطبانش را خوب نگه می دارد. روحیه خستگی ناپذیر او در «ساختن و ساختن» حیرت انگیز است و جالب تر اینجا است که خودش هیچ گاه در اکران فیلم هایش حضور پیدا نمی کند یا به قول خودش «هیچ کدام از فیلم هایش را تماشا نمی کند»! گویی زمانی که صرف تماشای فیلم قبلی اش باید بکند را به نوشتن فیلمنامه فیلم بعدی می پردازد!
این لیست بسیار بلند بالا تر از این صحبت ها است. در میان کارگردانان نام هایی همچون «کن لوچ»، «میشائیل هانکه»، «دیوید لینچ» و... حضور دارند و در میان بازیگران هم «مایکل کین»، «جرج» و «مایکل داگلاس»، «رابرت دنیرو»، «آل پاچینو»، «مریل استریپ» و... مانند جوانانی بیست ساله عرض اندام می کنند و دست بردار این هنر معجزه گر نیستند. هرچقدر سن این ها بالاتر می رود، ظاهرا عطش شان برای حضور روی پرده نقره ای سینما و جا نماندن از جوانان این عرصه هم بیشتر شده است. الحق که بعضی هایشان مانند «دیوید لینچ»ِ کارگردان یا «مریل استریپ» و «رابرت دنیرو»ِ بازیگر و... هنوز هم چیزی از جوان تر ها کم ندارند.
اما آیا تا حالا به نمونه های داخلی این قصه فکر کرده اید؟ بالاخره ایران هم سینمایی دارد و این سینما تاریخی و این تاریخ هم جوانان دیروز و امروزِ زیادی به خود دیده است که در کمال تاسف یکی یکی سن هایشان بالا می رود و در باغچه زندگی در حال پرپر شدن هستند. اما آیا فعالیت ایرانی ها هم مانند خارجی ها به نظر می رسد؟ آیا هنوز هم کسی مانند گذشته برای فیلم جدید «داریوش مهرجویی» لحظه شماری می کند؟ حال آن که در همین ایران خیلی ها برای تماشای «مرد ایرلندی» مارتین اسکورسیزی شب و روز ندارند!
اواخر هفته گذشته بود که خبر تولید فیلم های جدید دو کارگردان مطرح تاریخ سینمای ایران یعنی «داریوش مهرجویی» به نام «لامینور» و «مسعود کیمیایی» به نام «خون شد» میان اهالی رسانه دست به دست می شد. اتفاقی که شاید اگر ده سال پیش می افتاد، تا مدت ها رسانه و سینما را تکان می داد و همه را انگشت به دهان تا لحظه اکران نگه می داشت. اما حالا در حد یک خبر ساده همه از کنار این خبر رد می شوند. انگار نه انگار که این دو نفر روزگاری «گاو» و «گوزنها»یی را ساخته اند که هنوز هم در میان منتقدین، جزو سه فیلم برتر تاریخ سینمای ایران به حساب می آیند و پس از آن ها شاهکار های فراموش نشدنی دیگری را هم ساختند. اما پس چه می شود که روی آن ها مثل «اسکورسیزی» و «ایستوود» حساب نمی کنند؟
بخش قابل توجهی از علت این اتفاق را باید در افول کیفی آثار متاخر آن ها جستجو کرد. ظاهرا گذر زمان و نشستن غبار پیری روی ذهن اکثر پیشکسوتان سینمای ایران، هرچقدر از عشق آن ها به این هنر اندکی نکاسته اما به جایش حسابی روی توانایی هایشان تاثیر گذاشته است. تا جایی که کارهای اخیر مهرجویی، کیمیایی، پوراحمد و... در سالن سینما بارها مورد تمسخر قرار گرفتند و تماشاگران از اساس توانایی آن ها را زیر سوال بردند. «متروپل»ِ کیمیایی، «اشباح»ِ مهرجویی، «تیغ و ترمه»ِ پوراحمد را مرور کنید و فیلم های حتی همین ده سال پیش این کارگردانان را به خاطر بیاورید. ده سال پیش شاید شاهکار نمی ساختند، اما حداقل با «جرم» و « سنتوری» و... سالن های سینما را مملو از عاشقان سینما می کردند تا جایی که فروش نسخه قاچاق فیلمی مانند «سنتوری» از اکران پر فروش ترین فیلم های سینمای ایران هم وضعیت بهتری دارد!
از دلایل به قهقرا رفتن سینمای پا به سن گذاشته ها در ایران، ضعف های فاحش در فیلمنامه هایی هستند که اکثرشان را هم یا خودشان نوشته اند و یا نزدیکانشان این کار را کردند. یعنی به نوعی بالا رفتن سن بیش از هر چیز خودش را در فیلمنامه نویسی بروز داده است و شاید بهتر باشد که این بزرگان دیگر از مرحله طرح بالاتر نروند و فیلمنامه نوشتن را به دست جوانان با انگیزه و جویای نام بسپارند و خودشان مانند یک عاشق خستگی ناپذیر سینما تنها دکوپاژ کنند، پشت دوربین بنشینند، میزانسن طراحی کنند و در مواقع لازم کات بدهند. شاید این گونه بهتر و بیشتر بتوانند برای کاری که انجام می دهند وقت بگذارند و این گونه کیفیت کارشان پایین نیاید.
اوضاع البته در میان بازیگران پا به سن گذاشته ایرانی کمی بهتر است. «علی نصیریان» در حال سپری کردن دهه هشتاد زندگی اش است اما مانند جوانی بیست ساله در فیلمی مثل «مسخره باز» ایفای نقش می کند. یا مرحوم «داوود رشیدی» هم حتی در سنین بالا عبایی از فیلم بازی کردن نداشت و پیش از مرگ برای بازی در سریال «نشانی» و نقش با نمک پدر خانواده، مقابل دوربین «رامبد جوان» رفت. البته بازیگرانی نیز مانند «ناصر ملک مطیعی» و «عزت الله انتظامی» در سال های آخر عمر بسیار کم کار شدند و حتی برای مصاحبه هم کمتر مقابل دوربین قرار می گرفتند.
به هر روی «خون شد» و «لامینور» هم به زودی تولیدشان به پایان خواهد رسید و احتمالا در جشنواره فجر هم به نمایش در خواهند آمد که با توجه به حضور بازیگران مشهور متعدد در هر دو فیلم، فضای جشنواره را به سمت کنجکاوی سوق خواهند داد. هیچکس دوست ندارد افول کارگردانانی که روزگاری با آن ها عاشق سینما شده را ببیند. هیچکس دوست ندارد هو شدن کارگردانی را در سالن سینما ببیند که روزگاری با «هامون» هایش به یاس فلسفی دچار می شد. هیچکس دلش نمی خواهد مردم در دقیقه ده از سالن اکران فیلمِ کارگردانی بیرون بیایند که روزگاری برای اکران «گوزنها»یش سالن سینما آتش می زدند تا مردم نبینند.
اما خب از همه این ها بدتر روزی است که کیمیایی ها و مهرجویی ها دیگر فیلم نسازند! هرچقدر هم فیلم بد بسازند، حداقل چیزی به نام «اصالت» را از نو معنا می کنند که سال ها است در میان اهالی سینما گم شده و تبدیل به «خودنمایی» گشته است. فیلمسازی آن ها اگر منجر به ساخت فیلم خوب نشود حداقل یادآور یک نکته بزرگ است؛ «عشق به سینما»!