محمدحسین سیفی - تازه ترین ساخته او یعنی «فریب خورده» با نام انگلیسی The Beguiled نیز که در هفتادمین فستیوال فیلم کن با فیلم حضور پیدا کرد و توانست جایزه بهترین کارگردان فستیوال کن را برای کارگردانی این فیلم دریافت کند، از این قاعده مستثنی نیست و امضای کاپولا کماکان پای این اثر نیز به چشم می آید. آن با وجود این نکته بزرگ که فیلم فریب خورده اقتباسی از رمان شیطان مصور (A Painted Devil) اثر توماس پی. کالینن است و پیش از این در سال ۱۹۷۱ نیز فیلمی به همین نام به کارگردانی دن سیگل و با بازی کلینت ایستوود، تولید و منتشر شده بود و کاپولا با ساخت اقتباسیِ این رمان چالش بزرگ مقایسه را برای خود برداشت و موفق هم از آن بیرون آمد.
«فریب خورده» داستان یک دبیرستان دخترانه در ایالت ویرجینیا را که کنترل آن بر عهده مارتا فارنسورث(با بازی نیکول کیدمن) است، روایت میکند. اتفاقات فیلم در سال ۱۸۶۴ و حوادث جنگ داخلی آمریکا جریان دارد. در طی این حوادث، تقریبا تمام دانشآموزان، معلمان و خدمتکاران مدرسه را ترک کردهاند و تنها ادوینا مورو که معلم است، بههمراه پنج دانش آموز و خانم فارنسورث در این مدرسه باالجبار و در شرایطی در امان از جنگ زندگی میکند. سرانجام در یک روز به طور اتفاقی یک سرباز زخمی توسط یکی از دانش آموزان خردسال در جنگل پیدا میشود و آنها پس از مخفی کردن او از دست دیگر سربازان، تصمیم به مداوای این سرباز زخمی میگیرند. پس از آنکه این سرباز که جان مکبرنی نام دارد، مداوا میشود، شاهد شروع بحران ها در این دبیرستان هستیم.
فیلم اساسا در نفی «سرکوب» ساخته شده است. در «فریب خورده» با دبیرستانی طرف هستیم که در همان سکانس های آغازین متوجه می شویم «سوم شخص مذکر» اساسا در آن جایگاهی ندارد و تدریس نمی شود. یعنی با همین یک سکانس استعاری، کاپولا سعی داشته است تا خالی بودن این دبیرستان از هرگونه عنصر مردانه ای را به تصویر بکشد. وقتی که فیلم جلو می رود و با خرده داستان های کاراکترهای حاضر در دبیرستان مواجه می شویم، بیشتر خلا وجود جنس مخالف را در زندگی زنان آن دبیرستان درک می کنیم. اتفاقی که خواسته یا ناخواسته محصول جنگ داخلی آمریکاست و آن آدم ها به واسطه آن جنگ، مجبور به سرکوب کشش خود به سوم شخص های مذکر شده اند. حتی فیلم در جایی آغاز می شود که دختر خردسال داستان در جنگل قدم می زند و «مارش نظامی» جنگی را زمزمه می کند.
این نیروی قدرتمندِ سرکوب شده میتوان گفت که نیروی محرکه درام در «فریب خورده» است. وقتی جان مک برنی که یک مرد بوده و از جنگ فرار کرده است و حالا زخمی گوشه ای از جنگل افتاده، با کمک دختر خردسال به دبیرستان می آید، ابتدا همه می خواهند او را تحویل دهند اما یک نیرویی که اسمش را «اخلاق مسیحی» می گذارند مانع این کار می شود. این مانع شدن منجر به این می شود که «مارتا» جراحت جان را التیام ببخشد و او را درمان کند. اما در همین مسیر درمان شدن جان، یک به یک دخترهای دبیرستان و حتی خود مارتا و ادوینا(به عنوان معلم) شیفته جان می شوند و می خواهند به او دوستی و محبت خود را ابراز کنند. که بخش مهمی از این ابراز محبت، «غریزی» و از روی سرکوبی است که تا پیش از آن می کردند. بدین ترتیب بحران مرکزی فیلم ورود یک انسان غریبه در محیطی زنانه محور است که دارای قوه ی مردانه است بوده و اکنون نقطه ی شروع تضادهای اخلاقی و فردی می باشد.
اما جان خوشحال از اینکه مورد توجه و محبت اهالی دبیرستان شده، از اینکه اکنون در خطر بزرگتری قرار گرفته غافل است چرا که حال او آماج احساسات سرکوب شدهی زنان و دختران جوانی است که به دلیل جنگ از روال طبیعی زندگی محروم شدهاند. جان به مرور زمان خود را بیشتر در دل شخصیتهای زن جا میکند و سرانجام در لحظه ای که قرار است این محبت ها به اوج خودشان برسند، به یک باره زندگی جان به نابودی کشانیده می شود ؛ ابتدا ادوینا که احساس می کند جان به او خیانت کرده او را هل می دهد پای جان می شکند و مارتا نیز بخاطر اینکه متوجه شده جان مارتا را نمی خواسته، پای جانِ بی هوش را قطع می کند! یعنی بر اثر یک کشمکش بر سر تصاحب این غریبه مذکر که اتفاقی پایش به این جا باز شده، پای جان قطع می شود.
اما این شکل روایت از داستان شیطان مصور، در بستر اجرای دقیق «کاپولا» شکل گرفته است؛ فضای تاریک، سرد و دلهره آور مدرسه مذهبی که با کنش های آرام و کند اعضای آن در هم می آمیزند کاملاً ذهن مخاطب و البته بستر درام را برای ورود سرجوخه (با بازی کالین فارل) و آغاز کنش های تازه و شکل گیری موقعیت های جدید آماده می کند. در چنین شرایطی نورپردازی طبیعی و غالبا بوسیله «شمع» فیلم نیز بر دلهره حکم فرما بر اثر افزوده است. به علاوه کاپولا داستان را با چیره دستی و بذله گويي بي پروايي تعریف مي کند؛ تصاويری از صحنههای اول و آخر به هم دوخته می شوند تا به طور کامل بسته شود.
با اینکه فیلم در برهه جنگی روایت می شود اما هرگز تلاش نمیکند در دید مخاطب از جدال« سیاه و سفید» یا «خیر و شر» دم بزند و خوب و بد را به نبرد باهم بکشاند و یا حتی قهرمانی را برای داستان خود تعریف کند و اساسا هرکسی می تواند در فیلم شخصیت اصلی باشد. با این رویکرد کاپولا تلاش میکند تاثیر رفتارهای متقابل و شکل گیری عقدههای درونی بر محیط و اطرافیان را به تصویر بکشد و اینکار را نیز به نحو احسن انجام میدهد تا نمای پایانی خود را به یکی از تفکربرانگیزترین صحنههای چند سال اخیر سینما تبدیل کند.